کد مطلب:315180 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:197

پول با برکتی که قمر بنی هاشم عطا فرمودند
3- حضرت حجت الاسلام سید... كه از متقین و عاشقان اهل بیت علیهم السلام می باشند برای من و رفقا كرامتی را این گونه نقل فرمودند:

جوان متدینی از اهالی كربلای معلا - ظاهرا این سید بزرگوار با آن جوان آشنا هم بود - به هر شغلی مشغول شد، وضع مالی او رضایت بخش نمی شد. بلكه همیشه در بدبختی و فلاكت زندگی می كرد، تا اینكه ازدواج می كند. بعد از آن هم به كاسبی های متعددی روی می آورد، ولی فایده ای نداشت.

یك وقت به شغل ساندویچی فلافل (ساندویچ مخصوص كربلا و عراق) روی آورد. هر چه كار می كرد، ولی استفاده و درآمد خوبی نداشت. طبعا خیلی پریشان حال بود و با مشكلات زیادی درگیر بود.

یك شب پس از تعطیلی كارش، در حال رفتن به خانه وقتی از جلوی حرم قمر بنی هاشم علیه السلام (روبه روی درب قبله حضرت) می گذشت - طبق معمول كه می ایستاد و سلامی به آقای مشكل گشا و سقای كربلا ابوالفضل علیه السلام می نمود - ایستاد و سلام كرد، ولی این دفعه جلوی درب قبله آمد و در همان عالم پریشانی و سادگی خودش درب را كوبید و گفت:

یا عباس! أنت ایضا نائم؟

ای عباس! تو هم خوابی؟



[ صفحه 403]



منظور این كه مگر خوابی؟ گرفتاری مرا نمی بینی؟ این را گفت و به خانه رفت.

فردای صبح كه سركار می رفت، بین راه یكی از رفقای خود را - كه اسم او عباس بود - دید، سلام و علیكی كردند و عباس مبلغی پول خرد (ظاهرا 15 دینار یا فلس) به او داد و گفت: فعلا این را داشته باش.

(شاید هم گفت: این پول را كنار دخل خود بگذار - شك از حقیر خورشیدی می باشد -.)

او هم به نیت این كه به عنوان قرض این پول را می گیرد و بعدا كه پول دستش آمد، پرداخت می كند. از هم جدا می شوند. وقتی به مغازه رسید، پول خردی را كه از عباس گرفته بود در دخل گذاشت و مشغول كار شد و مثل روزهای قبل فروش داشت، ولی شب كه پول درآمد صندوق را شمرد، خیلی بیشتر از روزهای قبل بود. خوشحال شد، فردا و پس فردا و... روز به روز درآمد بیشتر و بیشتر شد و او هم سرحال و خوشحال تر، تا این كه با خود گفت: وضع ما كه خوب شد، آن پولی هم كه رفیق من عباس به من داده، هنوز خرج نشد. و احتیاجی هم به خرج نمودن آن نشد. پس آن را به عباس بدهم.

نزد دوست خود رفت و تشكر نمود و گفت: پول شما را آوردم.

ولی دید عباس تعجب نموده می گوید: چه پولی؟

گفت: همان پولی كه فلان روز در فلان جا به من دادی و گفتی: فعلا نزد تو باشد.

ولی عباس گفت: رفیق! نه آن روز من تو را دیدم و نه پولی به تو دادم و اصلا از این مطلب خبر ندارم.

تازه جوان فهمید كه ابوالفضل علیه السلام نه آن شب - بلكه همیشه - بیدار و به مشكل گشایی از گره كار خلق مشغول می باشد. و شكرگزاری از آن بزرگوار نمود.



درگاه او چو قبله ی ارباب حاجت است

از شاه تا گدا همه رو سوی او كنند



[ صفحه 404]